کد مطلب:28301 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

اهتمام ویه به یتیمان












1534. الكافی - به نقل از حبیب بن ابی ثابت -: برای امیر مومنان، از منطقه همدان و حلوان،[1].

1535. ربیع الأبرار - به نقل از ابوطفیل -: علی علیه السلام را دیدم كه یتیمان را فرا می خواند و به آنان، عسل می خورانْد تا آن جا كه یكی از یارانش گفت: دوست داشتم من هم یتیمی بودم![2].

1536. أنساب الأشراف - به نقل از حَكَم -: علی علیه السلام را دیدم كه برایش چند ظرف عسل آوردند. پس یتیمان را فرا خواند و فرمود: «آهسته حركت كنید و عسل بخورید»، تا آن جا كه آرزو كردم یتیمی بودم. آن گاه، عسل ها را میان مردم، قسمت كرد و ظرفی باقی ماند. سپس دستور داد كه به اهل مسجد، خورانده شود.[3].

1537. مناقب آل أبی طالب: علی علیه السلام، زنی را دید كه مشك آبی بر دوش دارد. مشك را از او گرفت و تا خانه اش بُرد. آن گاه از احوالش پرسید.

زن گفت: علی بن ابی طالب، شوهرم را به یكی از مناطق مرزی فرستاد. او كشته شد و كودكانی یتیم برایم به جای گذاشت. چیزی ندارم و نیاز، مرا به كلفتی مردم، وا داشته است.

علی علیه السلام بازگشت و آن شب را تا صبح، مضطرب بود.

هنگامی كه صبح شد، زنبیلی غذا به دوش گرفت. برخی گفتند: بگذار به جای تو بر دوش كشیم.

فرمود: «چه كسی روز قیامت، گناه مرا بر دوش می كشد؟».

سپس به درِ خانه آمد و در را كوبید.

زن گفت: كیستی؟

فرمود: «بنده ای كه دیروز، مشك آبت را به دوش كشید. در را باز كن. غذایی برای كودكان، همراه من است».

زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و میان من و علی بن ابی طالب، داوری كند!

سپس داخل خانه شد و فرمود: «دوست می دارم ثوابی به دست آورم. تو خمیر می كنی و نان می پزی یا كودكان را سرگرم می كنی تا من نان بپزم؟».

زن گفت: من به پختن نان، آگاه تر و بر آن، توانمندترم. تو با كودكان باش و آنان را سرگرم كن، تا از پختن نان، فارغ شوم.

زن به سوی آردها رفت و آنها را خمیر كرد و علی علیه السلام به سوی گوشت رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و دیگر خوراكی ها، لقمه به دهان كودكان می گذاشت، و هرگاه كودكان، لقمه ای می خوردند، به آنها می گفت: «فرزندم! علی بن ابی طالب را حلال كن به خاطر آنچه بر تو گذشته است».

وقتی زن، آرد را خمیر كرد، گفت: ای بنده خدا! تنور را روشن كن. علی علیه السلام، شتابان، برای روشن كردنش حركت كرد. وقتی شعله ورش ساخت و به صورتش برخورد كرد، گفت: «ای علی! بچش. این است كیفر كسی كه بیوه زنان و یتیمان را رها سازد».

زنی [ دیگر] كه علی علیه السلام را می شناخت، او را دید و گفت: وای بر تو ای زن! این، امیر مؤمنان است.

راوی گوید: زن، با شتاب می گفت: شرمنده ات هستم، ای امیر مؤمنان!

فرمود: «من شرمنده تو هستم، ای بنده خدا! از آن رو كه درباره ات كوتاهی كرده ام».[4].

1538. كشف الیقین: گزارش شده كه علی علیه السلام، شبی بر زنی تهی دستْ عبور كرد كه كودكانی خردسال داشت و از گرسنگی گریه می كردند. آن زن، كودكان را مشغول و سرگرم می كرد تا بخوابند، و آتشی زیر دیگی كه فقط آب داشت، برافروخته بود، تا كودكان گمان برند كه در دیگ، غذایی است كه برایشان می پَزَد.

امیر مؤمنان، از حال زن آگاه شد. به سوی خانه اش راه افتاد، در حالی كه قنبر نیز با او بود. سپس زنبیلی خرما و كیسه ای آرد و مقداری چربی، برنج و نان برداشت و بر دوشش نهاد. قنبر خواست آن را بر دوش كشد، نگذاشت.

وقتی به خانه زن رسید، اجازه ورود خواست.

زن، اجازه داخل شدن داد.

سپس مقداری برنج در دیگ ریخت با مقداری چربی. وقتی كه از پختن آن فارغ شد، آن را در اختیار كودكان گذاشت و از آنها خواست كه بخورند.

وقتی سیر شدند، شروع كرد به دور اتاق گشتن و صدای «بَع بَع» در آوردن، و آنها می خندیدند.

وقتی از خانه بیرون آمد، قنبر به وی گفت: سرورم! دیشب امری شگفت دیدم كه علّت بعضی از آن را دانستم و آن، بر دوش كشیدن توشه برای كسب ثواب بود؛ امّا علّت گشتن دور خانه بر دست و پا و صدای «بع بع» درآوردن را ندانستم!

فرمود: «ای قنبر! من بر این كودكان، وارد شدم، حال آن كه از شدّت گرسنگی گریه می كردند. دوست داشتم از نزد آنان بیرون روم، در حالی كه با سیری می خندند و راهی [ برای خنداندن كودكان] جز آنچه انجام دادم، نیافتم».[5].









    1. الكافی: 5/406/1، بحار الأنوار: 30/123/41.
    2. ربیع الأبرار: 148/2، المعیار والموازنة: 251، مناقب آل أبی طالب: 75/2.
    3. أنساب الأشراف: 373/2.
    4. مناقب آل أبی طالب: 115/2، بحار الأنوار: 52/41. نیز، ر. ك: ج 9، ص 400
    5. كشف الیقین: 129/136.